بدون شرح
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــلامـــــــــــــ مامـــــــــــــــــــــــانیــــــــــــــــه خودم خوبی عشقم؟ مامانی واست بگه که دیروز 8/12/92 با مادر جون عصمت و خاله عزت و بابا علی رفتیم آبادان. یه کم راه رفتیم.مامانی زودی خسته میشم دیگه آخه یه خانوم گل تو شکمم هستو داره بزرگ میشه. کلی لباسای خوشگلی واست میدیدم اما چون نمیدونستم مادر جون زیبا چه لباسایی واست گرفته واسه همین دست نگه میدارم.ترو خدا از دست مامانی ناراحت نباش.قول میدم به دنیا اومدی یه عالمه لباسای خوشگلی بخرم واست. خلاصه داشتیم میرفتیم تا اینکه یه لباسی دیدمو خوشم اومد ولی نمیدونستم سایزت میشه یا نه بعد یک دفعه خاله عزت گفت بگیر ...
نویسنده :
مامان مهربون
14:13