قند عسل مامان و باباقند عسل مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زمینی

93/3/10

سلام دختر قشنگم ببخشيد 3 ماه تاخير داشتم تو نوشتن هام از وقتي تو به دنيا اومدي واقعا وقت نميكردم كه بيام به وب لاگت سر بزنمو اتفاقاتو واست بنويسم در حال حاضر تو الان 3 ماه و 11 روزت نهال جونم روز 93/3/10 رفتيم بيمارستان مصطفي خميني واقع در خيابان ايتاليا صبح ساعت 7 از خونه زديم بيرون به همراه بابا علي مادر جون عصمت و مادر جون زيبا بابابزرگ هوشنگ بابا بزرگ عباس خونه موندن تا ديرتر بيان بيمارستان روز شنبه بود خيلي خيلي استرس داشتم دست خودم نبود خلاصه رفتيمو كاراي بستري شدنو انجام داديمو منو بردن تو اتاق زايمان يه 3 ساعتي رو تخت دراز كشيده بودمو بهم سرم وصل بود از شانس خوبم اون روز خي...
21 شهريور 1393

93/3/3

بالاخره روز خوب فرا رسيد رفتم پيش خانم دكتر و گفت 11 خرداد زايمان انجام ميشه.  واسم نامه داد براي بيمارستان بعد چند روز به خانم دكتر كرماني زنگ زديمو گفتيم اگه ميشه تاريخ زايمان را به 10 خرداد موكول كند كه خداروشكر بعد از هماهنگي با بيمارستان تصميم به اين شد كه فرشته من 10 خرداد به دنيا بياد.  خيلي حس خوبي داشتم.هم خوشحال بودمو هم اشك تو چشمام جمع شده بود. هم مادر جون زيبا و هم مادر جون عصمت كلي خوشحالي كردن  بعدشم شروع كرديم به تميزيه اتاق و بابا علي تختتو باز كردو نصب كرد. ...
21 شهريور 1393

بدون عنوان

امروز   30/2/93 نهال من رفتی تو  38 هفته روز شنبه که پیش خانم دکتر کرمانی بودم  27/2/93  گفت شنبه بعدی   3/3/93   بیا که تاریخ دقیق زایمان معلوم کنم. خیلی خوشحالم که میخوام  2 هفته دیگه ببینمت       ...
30 ارديبهشت 1393

اتفاقات بد در ماه اردیبهشت :(

یک هفته بعد از رفتن مادر جون زیبا و بابا بزرگ هوشنگ و بابا علی مامانی یه چند روزی زیر دلش درد میکرد که در نهایت در تاریخ :   93/2/5   دردم زیاد شد ومجبور شدیم که شبانه راهی بیمارستان بشیم. شب خیلی بدی بود.شب ساعت 00:00  بستری شدم تو اتاق رایمان.به مادر جون عصمت گفتم که به مادر جون زیبا خبر بده جون نگران بود.بنده خدا تقریبا تا صبح در تماس بودو نگران حال منو تو. به بابا بزرگ هوشنگم تا صبح نگفته بود.ولی صبح از نوشهر راه افتادن که بیان.شب اول یک سرم بهم وصل کردن و داروهای مختلف ریختن تو سرمم.یک آمپول کرتن دار زدن که اگه زود میخواستی به دنیا بیای پرده ریه  ات کاملا خوب بسته بشه.منم تو هفته 33 بودمو خیلی زود بود واسه به دنی...
30 ارديبهشت 1393

تعیین اسم دخملی

سلام عزیز دل مامان. خوبی فدات شم؟ من دیر به وب لاگت اومدم به خاطر این بود که مامانی جالش خوب نبود. بعدا واست مینویسم که چه اتفاقاتی افتاد. جالا میرسیم به نام گذاری اسم دختر خوشگلم. روز 15 اسفند ماه روز نهال کاری (درخت کاری)هست. اون روز با بابا علی داشتیم نهار میخوردیم و با هم جرف میزدیم که سال دیگه یک نهالی بکاریم. که یک آنی بابا علی گفت: اسم نهالم قشنگه واسه دخترمون. منم اصلا این اسم در ذهنم نبود که گفتم آره.خیلی اسم قشنگیه. گذشتو گذشت تا اومدیم تهرانو باید اسمتو انتخاب میکردیم. خلاصه از بین 5.6 تا اسم  اسم نهال رو انتخاب کردیم. خیلی اسمتو دوست دارم.خودتم دوست دارم .  ه...
30 ارديبهشت 1393

سفر به تهران 1393/1/28

سلام جیگر مامان  خوبی عشقم؟ جونم برات بگه که ما (من.بابا علی.مادر جون زیبا و بابا بزرگ هوشنگ) تا 28 فروردین خرمشهر بودیم.بابا بزرگو مادر جون همون روز راه افتادن به سمت خرم آبادو رفتن درود خونه عمو سجاد.منو باباعلی هم عصر همون روز بلیط داشتیم که بریم تهران.ساغت 7 بعد از ظهر. خلاصه ساعت 5:30 بود راه افتادیم به سمت فرودگاه. وقتی بابا خواست بارو تحویل بده یکی از کارکنان فرودگاه به نامه ای که از خانم دکتر آرین گرفتیم گیر داد و گفت تاریخ این نامه ماله 3 روز پیش هستش.خلاصه یه کم بهم استرس وارد شد که نکنه نزارم سوار بشم گفت باید هواپیما بشینه تا با سر مهماندار صحبت کنیم.سرتو درد نیارم دخترم.گفتن مشکلی نیستو رفتیم سوار شدیمو...
1 ارديبهشت 1393

نوروز 1393

سلام عزیز مامان. عیدت مبارک فدات شم. ببخشید دیر به وب لاگت سر زدم. آخه تو تعطیلات عید سرمون شلوغ بود. از 28 اسفند مادر جون زیبا با بابابزرگ هوشنگ اومدن پیش ما. قراره تا آخر فروردین بمونن به خاطر منو تو بعدش همه با هم بریم تهران. البته منو بابا علی با هواپیما میایم ولی مادر جون و بابا بزرگ با ماشینه خودشون میان. آخه دکترم اجازه مسافرت با ماشینو نمیده. دیروزم (سه شنبه) شما رفتین تو هفته 31.دیگه خانومی شدی واسه خودت. :) امسال به خاطر وضعیت من مسافرت نرفتیم فقط روز 13 به در رفتیم اهواز پیش خواهر عمو سجاد. ولی از شانس بد ما همش بارون بود.نتونستیم بریم بیرون. :(      ...
20 فروردين 1393